واسه اینکه از تو دورم به تو مدیونم
واسه کشتن غرورم به تو مدیونم
تو که حرمت رو شکستی
پای عهدت ننشستی
گرچه بازم تو نیازم
لحظه ها رو بد می بازم به تو مدیونم
واسه این چشای خیسم به تو مدیونم
اینکه از غم می نویسم به تو مدیونم
اینکه بی جونم و سردم
اینکه بی روحم و زردم
پی آرامشی که بردی و من پی اش می گردم به تو مدیونم
به تو مدیونم غرورمو شکستی عینه شیشه
به تو مدیونم که کشتی دلمو واسه همیشه
به تو مدیونم منو دادی به بی بهار بهانه
به تو مدیونم واسه بغض عمیق این ترانه
به تو مدیونم شکستی حرمت شب و منو ماه
به تو مدیونم کم آوردی و رفتی اول راه
به تو مدیونم عزیزم واسه این حال مریضم
اگه مثل برج سنگی جلوی چشات می ریزم
به تو مدیونم دینمو ادا می کنم حتما
نشونت می دم چه رنجی داره هر چی کردی با من
واسه اینکه تو خجالت محبتات نمونم
جونمم می دمو می بینی پای حرفمم می مونم
به درگاهی پناه آوردهام کز در نمیراند
که هرکس را که درماندهست سوی خویش میخواند
*****
امید اولی که هر زمان او را رها کردم،
امید آخرم شد نام او را تا صدا کردم
*****
خداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش
جهان تاریکی محض است، میترسم، کنارم باش
*****
اگر گم کردهام در این همه بیراهه راهم را
تویی که میبری سوی سپیدیها نگاهم را
*****
صدایم میکنی وقتی صدایم غیرِ آهی نیست
خطابخشی، به اشک و توبه میبخشی گناهم را
*****
خداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش
جهان تاریکی محض است، میترسم کنارم باش
خلقت من در جهان یک وصله ناجور بود
من که خود راضی باین خلقت نبودم زور بود
خلق از من درعذاب ومن خود ازاخلاق خویش
وز عذاب خلق و من یارب چه ات منظور بود؟
دستهارا باز در شبـــهای ســـرد هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد
مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها می رسد ته مانده ی بشقابــــها
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید،
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!
ای دو صد نور به قبرش بارد؛
مگس خوبی بود...
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،
مگسی را کشتم ...!
حسین پناهی
من روز ازل دل به تو دلبر دادم
حق خواست که در دام غمت افتادم
شادی من از فرط غم توست حسین
چون سوخته ی غم تو هستم شادم
از آن روزیکه دانستم سخن چیست ـــ
همه گفتند: این دختر چه زشت است
کدامین مرد ، او را می پسندد؟
دریغا دختری بی سرنوشت است.
پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم
در آنجا ، بر فراز قلهی کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
شعر گرگ با صداي استاد شادروان فريدون مشيري "ارسال كننده:آقاي بهنام زارعي"
با سلام خدمت دوستاي خوبي كه با نظرات ارزشمند خودشون به من در تداوم وجود مجازي اين وبلاگ كمك ميكنن.
خواستم به اطلاع شما عزيزاي خودم برسونم كه اين شعر اولين شعري هست كه از سروده هاي خودم انتخاب كردم و تو اين وبلاگ گذاشتم و اميدوارم با نظرات ارزشمندتون باز هم از سروده هاي خودم در اين وبلاگ استفاده كنم.
دست در حلقه ی آن زلف دوتانتوان زد
یک نفر نیست بگوید که چرا نتوان زد