شعر و ادب
بهترين ها را براي شما انتخاب كرده ايم

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


 
 
از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چی کاره بشی؟

نگاهم کرد و گفت که میخواد رئیس جمهور بشه.
 
دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟

 جواب داد:به مردم گرسنه و بی خانمان کمک میکنم.
 
بهش گفتم :نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی،میتونی از فردا بیای خونه ی من و چمن ها رو بزنی،درخت ها رو وجین کنی وپارکینگ رو جارو کنی. اونوقت من به تو حقوق میدم و تو رو میبرم جاهایی که بچه های فقیر هستن و تو میتونی این پول رو بدی بهشون تا برای غذا و خونه جدید خرج کنن.
 مستقیم توی چشمام نگاه کرد و گفت:چرا همون بچه های فقیر رو نمیبری خونه ت تا این کارها روانجام بدن و همون پول روبه خودشون بدی؟
 
با لبخند بهش نگاهی کردم و گفتم به دنیای سیاست خوش اومدی
 



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

حافظ: تـنــم از واسـطــه دوری دلـبــر بـگـداخــــــت، جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانــه بسوخت.
فروغ فرخزاد: ای شب از رویای تو رنگین شده، سینه از عطر توام سنگین شده.
سهراب سپهری: دوست را زیر باران باید برد. عشق را زیر باران باید جست.
ترانه امروزی: دوست دختر من نازه، قلبش پر احساسه، عاشقش شدم تازه ...
رپ: دوستت دارم کثافت! لعنت به اون قیافت .

خدا از این به بعد رو بخیر کنه !!



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


 

از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اندصبح تو را ابرهای تار
تنهابه این بهانه که بارانی ات کنند

ای گل گمان نکن به شب جشن می روی
شایدبه خاک مرده ای ارزانیت کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند


یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شایدبهانه ایست که قربانی ات کنند



 




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

قفل

 

 

هیچکس قفل بدون کلید نمیسازد


بنابراین خدا مشکلات را بدون راه حل قرار نداده


پس با مشکلات خود ، با اعتماد به نفس بالا برخورد کنید . . .


 



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 
کـــاش هـــــر روز جُــمعــه بــــــــــــــود

آن وقـتــــ میتـــوانـستــــم ...

دلتنـــگــی هــایــم را ...

گــــردن ِ غُـــروبـــش بینـــدازم



تاریخ: یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

از قـــافیه ی قیافه ام معلوم است
بر روی زمین اضافه ام معلوم است
هــر روز دلــم بــهانه اش می گیرد
از دست دلم کلافه ام معلوم است

با قاف سخن قله بسازی هنر است
از چلچله ها چله بسازی هنر است
در  دوره ی  کافر شدن اهل قـــــلم
با نام خدا جمله بسازی هنر است

خاموشی من دمی صدا می خواهد
انــــدازه ی  آدمی نــوا   می خواهد
مــردم! به دل شکسته ام رحم کنید
بیــچاره دلـــم کمی خدا می خواهد



تاریخ: یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:گفتند نهان باید ؛ ما نیز نهان کردیم ,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

تنها گرگها نیستند که لباس میش می پوشند،گاهی پرستوها 

هم لباس مرغ عشق می پوشند،عاشق که شدی کوچ میکنند..




تاریخ: سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

گفتم ای جنگل پیر تازگی ها چه خبر؟

پوزخندی زد و گفت : هیچ ، کابوس تبر!!




تاریخ: سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:گفتم ای جنگل پیر تازگی ها چه خبر؟ ,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

پنجره را باز کن و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر؛

خوشبختانه باران ارث پدر هیچکس نیست ...!

هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..
مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی..

در دنيا فقط 3 نفر هستند كه بدون هيچ چشمداشت و منتي و فقط به خاطر خودت خواسته هايت را بر طرف ميكنند، پدر و مادرت و نفر سومي كه خودت پيدايش ميكني، مواظب باش كه از دستش ندهي و بدان كه تو هم براي او نفر سوم خواهي بود..

 




تاریخ: سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو,,,,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

پدر، دستهایت را دوست دارم؛

دستهایت بوی خدا، بوی امید، بوی عشق میدهند...




تاریخ: سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

 

خاصیت دنیاست،

که در اوج داشتن و خوشبختی

دلهره ی  از دست دادن  پر رنگ تر است ...




تاریخ: سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:خاصيت دنيا,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

گرگها هرگز گریه نمیکنند!! اما گاهی چنان عرصه زندگی برایشان تنگ میشود که بر

فراز بلندترین قله کوه میروند و دردناک ترین زوزه ها را میکشند..




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

ایـــمــان دارم....

کــه قشنـگـتــرین عشــق

نگــاه مهــربـــان خــداونـــد بـه بنـدگـانـش اســت . . .

زنـــدگــی را بـــه
او بســــپار . . .

و مطـمئـــن بـــاش که تــا وقتـــی کــه پشتــت بــه خـــدا گــرم اســت

تمـــام هــراس هـــای دنیـــا خـنـــده دار اســت ...




تاریخ: سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:خدا,خداوند, نگاه ,مهربان,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

من ايرانيم
نامم "عربي" است، اتومبيلم "ژاپني"، ترجيحا پارچه لباسم فاستوني "انگليسي".
غذاي مورد علاقه ام پيتزاي "ايتاليايي" و عاشق سريال حريم سلطان "تركي" هستم.
اين البته همه ماجرا نيست.
من ايرانيم!
معتقدم "پيكان" خيانت تاريخي بوده است. "ابگوشت" غذاي عقب مانده هاست.
و "فردين" هم هنرپيشه ابگوشتي.
عاشق "ژان والژان" بينوايان "ويكتور هوگو" هستم و شاهنامه، پدرم يكي داشت، نميدانم چه شد.
من ايرانيم، فدايي امام حسين، نا اشنا با "بابك خرم دين"، نام دخترم "زهرا" به احترام "فاطمه زهرا" و عاشق "جنيفر لوپز" اما؟
من ايرانيم:




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

Join Gevo Group




تاریخ: شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

دختري پشت يك 1000 تومني نوشته بود:

پدر معتادم براي همين پولي كه دست توست مرا يه

شب به دست صاحب خانه مان سپرد


خدايا تو چقدر ميگيري كه بگذاري شب اول قبر قبل از

اينكه تو ازم سوال كني من ازت بپرسم؟



چرا؟..................




تاریخ: شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:چرا؟,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 



تاریخ: شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:نگراني مادر,روز مادر,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !
من را انتخاب کرد ...
دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...
به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ...
مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم ..
---
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه .. تا مطمئن نشدی تبر نزن !
احساس نریز!!
زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود ....



تاریخ: پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:استوار بودم و تنومند !,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 
گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهن گرفتن آموخت 
 شبها بر گهواره من، بیدار نشست و خفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من، بر غنچه گل شکفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست، تا هستم و هست دارمش دوست


ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:روز مادر,مادر,عكس مادر,مبارك,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

 
براستی کدام برترند ؟
دستی که گره ای رو باز کنه
یا چشمی که فقط ببینه و دلسوزی کنه ؟


ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:براستی کدام برترند ؟,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می‌کرد.
 
از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است !پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود...
 
نتيجه گيري  مولانا از بيان اين حكايت:‌

تو مبین اندر درختی یا به چاه    تو مرا بین که منم مفتاح راه




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

وقتی آب و گل آدمی در کوره خلقت می پخت، عشقی عجیب و خدایی در او به ودیعت گذاشته شد. عشقی که بی تردید زیباترین و قشنگ ترین هدیه خالق است. زندگی شماری از انسان ها ترسیم واقعی و دقیقی از این عشق است.تفکر درباره فرازهایی از زندگی زیبایش بقدری پندآموز بود که من به وجد آمده و چند خطی برایش نوشته ام. این دلنوشته را به روح بزرگ او و دوستانش که افتخار میهن عزیزم هستند پیشکش میکنم. 



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:نوشته:هانیه کمری 13ساله,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 خــدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن 11 رکعت است.

بنــده: خدایا من خسته ام نمیتوانم.
خــدا: بنده ی  من 2 رکعت نماز شفع بخوان و 1 رکعت نماز وتر.
بنــده: خدایا برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خــدا: بنده ی من قبل از خواب این 3 رکعت را بخوان.
بنــده: خدایا 3 رکعت زیاد است.
خــدا: بنده ی من فقط 1 رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام راه دیگری ندارد؟
خدا: قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.
بنــده: خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد.
خــدا: همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن بگو یا الله.
بنـــده: خدایا هوا سرد است!نمیتوانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خـــدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب مکنیم
بنــده اعتنائی نمی کند و می خوابد!!!!
خــدا: ملائکه من! ببینید آنقدر ساده گرفتم اما او خوابیده است.
خــدا: چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید
دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده.
ملائکه: خداوندا 2بار او را بیدار کردیم اما باز خوابید.
خدا: در گوشش بگویید خدا منتظر توست.
ملائکه: باز هم بیدار نمی شود.
خدا: اذان صبح را میگویند هنگام طلوع آفتاب است.
ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا میشود.
ملائکه: خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جزء من کسی را ندارد....شاید توبه کرد.
بنده من هنگامی که به نماز می ایستی
من آنچنان گوش فرا می دهم که انگار همین یک بنده را دارم
و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری!!

 




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


نگران خیس شدن پاهایش بود,

در آن زمان که آب از سر من گذشته بود...!!!

 




تاریخ: دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:نگران خیس شدن پاهایش بود, ,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

زندگی را از نخست برای من بد ترجمه کرده اند :


زندگی را،
یکی مرگ تدریجی نام نهاد


یکی بدبختی مطلق معنی کرد


یکی درد درمان ناپذیرش خواند


و سرانجام یکی رسید و گفت :


زندگی به تنهایی ناقص است !


تا عشق نباشد ، زندگی تفسیر نمی شود




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

دروغ

 "گاهی سکوت ،
همان دروغ است...
کمی شیک تر ،
روشنفکرانه تر
و با مسئولیت کمتر..!"

 

 




تاریخ: دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:دروغ,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

دروغ

 "گاهی سکوت ،
همان دروغ است...
کمی شیک تر ،
روشنفکرانه تر
و با مسئولیت کمتر..!"

 

 




تاریخ: دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:دروغ,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

دروغ

 "گاهی سکوت ،
همان دروغ است...
کمی شیک تر ،
روشنفکرانه تر
و با مسئولیت کمتر..!"

 

 




تاریخ: دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:دروغ,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

اینجا ایران است
.
.
دختر که باشی:
اگر زیبا باشی عطسه کردنت هم برای هزار نفر دوست داشتنیست
اما قیافه که نداشته باشی عاشقانه ترین احساساتت خریدار ندارد

 


پسر که باشی:
اگه پولدارباشی با قیافه ی زشتت هم میشوی شاهزاده سوار بر اسب خیلی ها
بی پول اگر باشی جز یک بی سرو پای دهاتی بیش نیستی

و این حقیقت جامعه ی ماست وجای تاسف دارد...




تاریخ: دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:اینجا ایران است,,,,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

پدرم میگوید کتاب


مادرم میگوید دعا


و من خوب میدانم که زیباترین تعریف خدا را فقط باید از زبان گلها

شنید




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

همیشه دوست داشتم جواب این سؤال رو بدونم:

توی کشورایی که جمعه تعطیل نیست

بازم غروب جمعه دلگیره؟ ...


 




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛
اما خود نیز علت را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می
کرد، صدای ترانه ای را شنید.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟
با بهترین آرزوها



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

وقتی که تفاوت در رنگ و نژاد برتری می آورد!
یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است

با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد

مهماندار از او پرسید "مشکل چیه خانوم؟"

زن سفید پوست گفت: "نمی توانی ببینی؟ به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است، من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!"

مهماندار گفت: "خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه"

مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: "خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم"

و قبل از اینکه زن سفید پوست چیزی بگویید مهماندار ادامه داد: "ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با اینحال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می کند اینکه یک مسافر کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند هست."

و سپس مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت: "قربان این به ای معنی است که شما می توانید کیف اتان را بردارید و به صندلی قسمت درجه یک که برای شما رزرو نموده ایم تشریف بیاورید..."

تمامی مسافران اطراف که این صحنه را دیدند شوکه شدند و در حالی که کف می زدند از جای خود قیام کردند




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 



مشغول رانندگی تو جاده ام ....
از فاصله ی دور پلیس واسم دست تکون می ده و ابراز ارادت میکنه.....
خیلی آدمای با محبتی هستن
چطوری از این فاصله منو شناختن؟؟؟؟
یکیشون جوگیر میشه تا وسط جاده میاد
با حرارت خاصی واسم دست تکون میده
چراغ میزنم و با حرکت دست به ابراز علاقه شون جواب میدم
دفترچه و خودکار تو دستشه
می خواد ازم امضا بگیره
اما الان اصلا وقت ندارم باشه واسه بعد
اشک تو چشمام حلقه میزنه از این همه احساسات پاک و بی آلایش



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران ؛ یکی از محافظان مقام معظم رهبری در قالب خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.


ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

تساوی را چنین بنوشت : یک با یک برابر است

از میان جمع شاگردان یکی‌برخاست


 



ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

روزی دختر کوچولویی از مادرش پرسید:
'مامان؟ نژاد انسان ها از کجا اومد؟
مادر جواب داد: 'خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژاد انسان ها به وجود اومد.'
دو روز بعد دخترک همین سوال رو از پدرش
پرسید.
پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها
تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد.'


دختر کوچولو که گیج شده بود نزد مادرش رفت
و گفت:مامان؟ تو گفتی خدا انسان ها رو آفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!'
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات در مورد خانواده ی خودش!


 




تاریخ: سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:روزی دختر کوچولویی از مادرش پرسید:,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

‫در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
 ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
 ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
 مرد بسادگی جواب داد :
 چـــون این همـــون کسیــــه که ، در را برویم باز میکنـه !!!‬



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 



 




تاریخ: پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:تئوری صف - تصویر متحرک خیلی جالب,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

احتمال واریز همزمان عیدانه 70 و 90 هزار تومانی دولت و مجلس به مردم و یارانه نقدی اسفندماه امسال وجود دارد.

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

تعمیرش میکردیم، نه تعویضش!


 

بعد از فوت پیرمرد، از پیرزن پرسیدند:

شما چطور شصت سال باهم زندگی کردین؟

گفت: ما از نسلی بودیم که وقتی چیزی خراب میشد؛ تعمیرش میکردیم،

نه تعویضش!




 

 




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


سر خاک من...!!
اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!!
اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم...!!
اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو گرفته...!!
اونی که سلام نمیکرد میاد برا خدافظی...!!
عجب روزیه اون روز...!!
حیف كه اون موقع خودم نیستم...!!:((

قدر همو بدونید
 

 

تن من لاشه فقر است و من زنداني زورم

                                                      كجا ميخواستم مردن حقيقت كرد مجبورم




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

مهم نیست که قد بلند و اندام مردونه ندارید
مهم نیست که قد رعنا و اندام مانکنی ندارید
مهم نیست که توی فشن شوها cat walk راه نمیرید
مهم نیست که بنز و فراری و ویلا و حساب بانکی ندارید
مهم اینه که شما همدیگرو دوست دارید و دل و جرات ابراز عشق و در کنار هم موندن رو دارید
♥ ♥ ♥
اینکه ادم بتونه یک نفر دیگه ر و به اندازه خودش یا حتی بیشتر از خودش دوست داشته باشه مهمترین خصلت انسانه
خوشبخت باشید




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


 




تاریخ: پنج شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


 




تاریخ: پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:دوست دارم,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

نه تو می مانی و نه اندوه 
و نه هیچیک از مردم این آبادی... 
به حباب نگران لب یک رود قسم، 
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، 
غصه هم می گذرد، 
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... 
لحظه ها عریانند. 
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
...بزرگترین هدیه تو به دیگران
 
TaranehhaGroups www.Hamtarane.com



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

اين مطلب فقط مخصوص اعضاء ميباشد



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:روانشناسی ازروی رنگ ماه تولدتون!,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

پیر مرده  به زنش میگه بیا یاد قدیما کنیم. من تو پارک باهات قرار میذارم تو هم بیا.

 2-3 ساعت طول میکشه نمیاد.... میره خونه میبینه زنش نشسته داره گریه میکنه...

میگه چی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پیرزنه میگه بابام نزاشت بیام




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود

و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود
¤

آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم

مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود

مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید

خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود

هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم

کم نشد فاصله؛ تقصیر تو هر چند نبود

شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول

بین این دو چه کنم، نقطه ی پیوند نبود

مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت

جای آنها که به دنبال تو بودند نبود

بعد از آن هر که تورا دید، رقیبم شد و بعد

اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود.

آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته!

کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود....




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

سختی تنهایی رو وقتی فهمیدم که دیدم مترسک به کلاغ سیاه میگه : هر چقدر دوست داری نوکم بزن ولی تنهام نذار!!!!   

   




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 653
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 671
بازدید ماه : 3514
بازدید کل : 47047
تعداد مطالب : 325
تعداد نظرات : 176
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



استخاره آنلاین با قرآن کریم