صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود. نه گلوله ای شلیک می شود، و نه نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون می شود.
پس مواظب خودت باش که داری به چه هدفی و چه روشی به امید رسیدن به چه مقصدی جلو میری و زندگی میکنی
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است...
"فريدون مشيري"
كسي كه فرصت برآوردن نياز ديگري را از دست ميدهد،
يكي از شايستهترين تجربههايي را كه زندگي ارائه ميكند، از دست داده است
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
به دریا شکوه بردم از شب دشت وزین عمری که تلخ تلخ بگذشت
به هرموجی که می گفتم غم خویش سری می زد به سنگ و باز می گشت
ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺮﺩ. ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﻱ ﺳﺎﺣﻞ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺩﺯﺩ
ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﻱ ﮐﻪ ﺻﻴﺪ ﺧﻮﺑﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ، ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ
ﻣﻮﺟﻲ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ
ﺩﺭﻳﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻲﺩﺭﻳﺎ ﺑﺎﺷﻲ
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
اين گل سرخ من است !
دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
كه بري خانه دشمن !
كه فشاني بر دوست !
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشيد،
روح خواهد بخشيد .
تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !
اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،
نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس
« دوستت دارم » را با من بسيار بگو!
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
تسبیحی بافته ام ....
نه از سنگ نه از چوب نه از مروارید!!
بلور اشکهایم را به نخ کشیده ام تا برایتان دعا کنم هر آنچه آرزو دارید....
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
هرگز تو هم مانند من آزار دیدی؟
یار خودت را از خودت بیزار دیدی؟
آیا تو هم هر پرده ای را تا گشودی
از چارچوب پنجره دیوار دیدی؟
اصلا ببینم تا به حالا صخره بودی؟
از زیر امواج، آسمان را تار دیدی؟
نام کسی را در قنوتت گریه کردی؟
از " آتنا " گفتن " عذاب النار " دیدی؟
در پشت دیوار حیاطی شعر خواندی؟
دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم باز و خیس از اشک
خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟
رفتی مطب، بی نسخه برگردی به خانه؟
بیمار بودی مثل من؟ بیمار دیدی؟
حقا که با من فرق داری؛ لا اقل تو
او را که میخواهی خودت یک بار دیدی!
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
ناخواسته در تیر رس راهزن افتاد
در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان و سپر از دست من افتاد
بی دغدغه بی هیچ نبردی دلم آرام
در دام دوتا چشم دو شمشیر زن افتاد
می خواستم از او بگریزم دلم اما
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد
لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هم وطن افتاد
درگیر خیالات خودم بودم و او گفت:
من فکر کنم چایی تان از دهن افتاد.
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد وغبار
قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید،حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت:آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر،گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن ! این صدای روضهء کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در ودیوار خانه ای مشکی است
مربع
با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ء ما چقدر تاریک است
گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست
نمی فهمم
کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم
نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست
نمی فهمم
یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران ، از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
نمی دانم
کجــــای این لجـــــن زیباست
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
می خواستم بمانم
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
اما هیچ کلمه و واژه ای نمیتواند عظمت حضور تو را در زندگی من وصف کند
فقط میگویم دوستت دارم پدر روزت مبارک
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻗﯿﻤﺖ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺍﺯ ۴۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ۷۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻣﯿﺸﻪ
%۷۵ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ! ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺍﺯ ۷۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ۱۰۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻪ %۴۲ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ!! ﺣﺎﻻ
ﭼﻄﻮﺭ ﺷﯿﺦ ﺣﺴﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﺎ ﺷﯿﺐ ﻣﻼﯾﻢ ۲۵ ﺩﺭﺻﺪﯼ؟! ﺷﯿﺐ؟ ﺑﻮﻡ؟ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ؟ ﺩﺭﺻﺪ؟
ﺳﻮﺍﺩ؟ ﺩﺭﻭﻍ؟ ﺷﯿﺦ؟
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ ، ﻧﺮﺥ ﺑﻨﺰﯾﻨﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﻢ،
ﺩﻟﯿﺮﯼ ﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻓﯿﺶ ﺣﻘﻮﻗﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧوﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻢ،
ﺑﯿﻨﺸﯽ ﺩﻩ ﺗﺎ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﻣﺒﻠﻎ ﺍﺧﺘﻼﺱ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﯼ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ ﺍﺯﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﻢ ،
ﻭ ﻓﻬﻤﯽ ﺩﻩ ﺗﺎ ﻣﺘﻮﻗﻊ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺘﻤﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻨﺪ
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
انجام دادن کاری است که دیگران میگویند:
"تـــو نمـیتــوانــی آن را انجــام دهـی".
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
انسانهای قوی می دانند چگونه به زندگی شان نظم دهند .
حتی زمانی که اشک در چشمانشان حلقه می زند همچنان با لبخندی روی لب می گویند "من خوب هستم" .
تغییر درپیش است !
"دوران سختی به پایان رسید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ ﺑـــــــــــﻮﺩﻡ ..... ﯾﻪ ﺁﻗﺎﯾﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ :
ﮐــِــﺮِﻡ ﺿــِﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺶ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯿﺸﻮ ؟
ﻣﺮﺩﻩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷـــــــﺪﻡ
ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯِﺑــــﺮ ﺷﺪﻩ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ
ﮐﻨﻢ ...... ﺧﺎﺭﺟﯿﺸﻮ ﺑﺪﻩ
به احترام هرچه پدر زحمتکشه ..
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺖ : » ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ
ﻭﻟﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﺑﻔﺮﻣﺎﺋﯿﺪ
ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻫﻢ «.
ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ »: ﺁﯾﺎ ﺷﻮﻫﺮﺗﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟ «
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ : » ﻧﻪ، ﺍﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺯ
ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ «.
ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ : » ﭘﺲ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻭﺍﺭﺩ
ﺷﻮﯾﻢ «.
ﻋﺼﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺯﻥ
ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ .
ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : » ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ
ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺁﻣﺪﻩ، ﺑﻔﺮﻣﺎﺋﯿﺪ ﺩﺍﺧﻞ «.
ﺯﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻋﻮﺕ
ﮐﺮﺩ . ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ : » ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ
ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ «.
ﺯﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ : » ﭼﺮﺍ ! ؟ « ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ »:
ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺳﺖ «. ﻭ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ »: ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺍﺳﺖ .
ﻭ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ، ﺣﺎﻻ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ
ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﻮﯾﻢ «.
ﺯﻥ ﭘﯿﺶ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ . ﺷﻮﻫـﺮ ﮔﻔﺖ »: ﭼﻪ ﺧﻮﺏ،
ﺛـﺮﻭﺕ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ
ﺛﺮﻭﺕ ﺷﻮﺩ ! « ﻭﻟﯽ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﮔﻔﺖ »: ﭼﺮﺍ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ؟ «
ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪ،
ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩ »: ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ
ﮐﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺷﻮﺩ «.
ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺯﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ »: ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻋﺸﻖ
ﺍﺳﺖ؟ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﺎﺳﺖ «.
ﻋﺸﻖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻫﻢ ﺑﻠﻨﺪ
ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ . ﺯﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ
ﭘﺮﺳﯿﺪ »: ﺷﻤﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺁﯾﯿﺪ؟ «
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺛﺮﻭﺕ ﯾﺎ
ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ، ﺑﻘﯿﻪ ﻧﻤﯽ
ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ
ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﻮﻧﻪ
ﺷﺪﻥ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭﭘﺎﯼ ﻣﺮﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻦ ﻭجواهرات
ﻋﺮﻭﺱ ﻭﺯﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍگرفتند ﺗﺎ ﺩﺭﺱ ﻋﺒﺮﺗﯽ
ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﺳﻪ ﻣﺮﺩ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ راه ندن!!!
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
آداب و رسوم v روز مادر در برخی کشورها
در کشور ما از سالیان پیش تا کنون،ولادت یگانه بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) را روز زن و روز مادر نامیده اند و این نامگذاری از آن جهت است که این بانوی گرانقدر از تمامی جهات،اسوه ی یگانه ای برای زنان و مادران عالم هستند و پاکی و شایستگی و دین داری شان،مثال زدنی است.
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
کـه دنیـآ آنقـدر کوچک بـآشـد ...
کـه آدم هـای تکـراری را روزی صـد بـآر ببینـی !!!
و آنقـدر بزرگ بـآشـد ...
کـه نتـوانـی آن کسـی را کـه دلت میخـواهـد ...
حتّـی یک بـار ببینـی !!!
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
یک گیاه در میانه زمستان به یاد تابستان گذشته نیست بلکه متوجه بهاری است که از راه می رسد.
گیاه روزهایی را که گذشته است به یاد نمی آورد، بلکه از روزهایی که در پیش است خبر می دهد.
گیاه از آمدن بهار اطمینان دارد، و با رسیدن آن از درون خویشتن سربلند می کند.
بهار یعنی نو شدن، یعنی دوباره شروع کردن، یعنی کامل کردن رویایی که زمستان و تابستانش را هموار کرده اید. بهاری که او هم از پنبه زدن های برف زمستانی و داغ کردن های آفتاب ظهر تابستان بی خبر نیست، اما ولع لمس شکوفه های بهار نارنج او را به صبح فروردین رسانده است.
پس آرزوهایتان را صیغل دهید تا برق نگاهتان همواره مملو از امید و عشق به کسانی باشد که همه داشته های دنیا جایگزین خوردن یک فنجان چای در کنارشان نمی شود
سال نو مبارك
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد
سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی
سیه مژگان من! موی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی
پریشانم ! دل حسرت نصیبم را نمی جویی
پشیمانم ! نگاه عذر خواهم را نمی بینی
گناهم چیست جز عشق تو روی از من چه میپوشی؟
مگر ای ماه! چشم بی گناهم را نمی بینی؟
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
خدای من
اگر مرا به جرمم مواخذه کنی تو را به عفوت مواخذه میکنم
اگر مرا به گناهانم بازخواست کنی تو را به معرفتت بازخواست میکنم
و اگر مرا به آتش جهنم بری اهل آتش را آگاه خواهم ساخت که من تو را دوست میداشتم
خدای من هرکه به درگاه تو پناه برد پناه یافت و من به درگاه تو پناه می آورم ...