اگر تاریخ چشمی داشت خون و اشک کارش بود

اگر یک قطره غیرت داشت دنیا زهر مارش بود

اگر تاریخ دستی داشت دستی در خودش می برد

به جوی آب می انداخت هرچه در شمارش بود

چرا دستی به یاری برنیاورد آن زمانی که

حسین بی علی تنها علی اصغر کنارش بود؟

چرا حرفی نزد وقتی فراز دار شد حلاج

و دست مومنان شهر گرم سنگسارش بود

بسا تیمور تاتاری که بر صدر جهان بنشاند

همین یک مشت لوک و لنگ تنها افتخارش بود

نگاه از چشم های خالی کرمانیان دزدید

مخنث های بسیاری عزیز تاجدارش بود

بلی گاهی نگاهش پشت خم گردیده ای را دید

فقط وقتی که سلطان بن سلطانی سوارش بود

فقط از شاعران چاق درباری روایت کرد

نه از آن کس که روی شانه اش یک عمر دارش بود

چرا در کوچه های تو به تویش تا ابد گم شد

هرآنکس که جهانی آرزو چشم انتظارش بود

اگر می داشت چشمی میل در چشم خودش می کرد

وگرکه غیرتی می داشت مِیل انتحارش بود